کسب و کار بیمه ای

داستان های کوتاه بیمه ای بیمه فروش

احترام و جوانمردی یک همکار

داستان کوتاه بیمه ای بیمه فروش این داستان احترام و جوانمردی یک همکار ، فکس های تبلیغاتی را آماده نمودم و شروع کردم. به ارسال آنها برای بیمه گذاران بالقوه بعد از چند فکسی که ارسال شد. تلفن دفتر به صدا درآمد. و بیمه گذار بالقوه ای تماس گرفت.

با او سر صحبت را باز کردم. و با توجه به آموخته های خودم از بازاریابی تلفنی و ترفندهای آن  قرار یک ملاقات حضوری را با او هماهنگ کردم.

بیمه گذار بالقوه خیلی تلاش داشت که من را به تله بیندازد.

و کاری کند که پشت همان تلفن نرخ و شرایط را اعلام کنم.

بیمه را بفروشم.

 مبلغ حق بیمه را ، حدودی اعلام کنم.

ولی من آموخته بودم که در بازاریابی تلفنی فقط باید وقت قرار یک ملاقات را گرفت. و بیمه گذار را به این سمت هدایت کنم که یک وقت ملاقات و جلسه مذاکره به تو بدهد .

خلاصه بیمه گذار هر چه تلاش نکرد. نتوانست حریف من شود. و قبول کرد که دو روز بعد همدیگر را ملاقات کنیم.

روز تعیین شده به سمت محل کار بیمه گذار حرکت کردم. و یک ربع قبل از ساعت جلسه مقرر در محل کارخانه بیمه گذار بودم.

  می خواستم بر استرس جلسه غلبه کنم. و با محیط بیمه گذار آشنا بشوم. و با مرزبان ها وارد مذاکره شوم. واطلاعاتی از انها بدست بیاورم.

و تا آنجایی که می توانم آنها را با خود همراه کنم. در این کار تا حدودی موفق شدم. و اطلاع پیدا کردم که ساعتی قبل نیز یکی از همکاران نماینده بیمه نزد مدیر عامل  بوده وبه توافق های اولیه رسیده است .

از میدان بدر کردن رقیب

کمی به هم ریختم. خودم را جمع و جور کردم. با خودم عهد کردم که رقیب را از میدان به در خواهم کرد .

آماده شدم. سر وقت مقرر با پیش زمینه این خبر به دفتر مدیر عامل رفتم. و بعد از سلام و احوالپرسی و خوش و بش که لازمه یخ شکنی در یک جلسه مذاکره بیمه ای است.

شروع  به پر سش و پاسخ کردم .و توضیحات لازم را بیان نمودم .و گوش دل دادم به جواب های مدیرعامل تا از لابلای صحبت های ایشان به خواسته های خودم و جواب سوال ها برسم .

با این ترفند خلاصه بیمه گذار را مجذوب کار خود کردم. و به توافق های اولیه رسیدم. و قرار شد که بیمه آتش سوزی ها را به انجام برسانم .

در دل خوشحال بودم که همکار بیمه ای قبلی که به توافق های اولیه با مدیر عامل رسیده بود را مغلوب کرده بودم. و از میدان خارج کردم. و  کار را خودم انجام می دادم .

در این افکار ذهنی خود مشغول بودم ولبخندی از رضایت برلب داشتم. که بیمه گذار من را به خود آورد.

نماینده جوانمرد

مدیر عامل رو به من کرد و گفت: ساعتی قبل یکی از همکاران بیمه ای شما اینجا بودند. تا فهمید که  با جنابعالی قرار دارم و قرار است شما تشریف بیاورید.

فرمود:بیمه فروش از بنده در زمینه بیمه و اطلاعات بیمه ای پر سابقه تر و با اطلاع تر هستند. و بنده هرگز به خودم اجازه نمی دهم که کاری که ایشان زحمت بازاریابی اش را کشیده اند راتصاحب کنم .

فقط بنده به رسم ادب خدمت تان رسیدم که عرض کنم نماینده بیمه خوبی انتخاب کرده اید. و از هر نظر خیال تان از ایشان راحت باشد. هم اطلاعات شان کامل است. و هم در صورت بروز خسارت پی گیر خسارات خواهند بود.

مدیر عامل گفت : همکار قبلی شما از بستگان و نزدیکان  من هستند. و وقتی من نامه فکس  شده شما را دیدم از ایشان هم خواستم بیاید که اطلاعات و مشاوره به من بدهد. و با جمع آوری اطلاعات و نتیجه گیری حقیقتاً بیمه ها را به ایشان بدهم که صادر کنند .

ولی ایشان وقتی فهمیدند شما قرار است تشریف بیاورید.

 نامه فکس شده شما را مشاهده کرد

 قبول نکرد.

گفت شما زحمت بازاریابی را کشیده اید.

 نسبت به او اولی تر هستید .

مدیرعامل صحبت می کرد و گفته هایش همانند پتکی بر سر من بود. تا چند لحظه پیش تفکر من این بود که این رقیب را از میدان بدر کنم. و خوشحال از این بودم که او را رانده  و مغلوب کرده بودم.

ولی حالا با این گفته های مدیرعامل  متوجه می شدم که با یک نماینده بیمه واقعی و بامرام  روبرو بودم. کسی که برای همکارش و کارش  احترام زیادی قائل است .

به حق یک حرفه ای تمام عیار بود ،پیروز این میدان او بود. نه من که در فکر راندن ایشان بودم .

پاسخ جوانمردی

حال نوبت من بود که به خودم بیایم و افکار غلط گذشته خود را دور بریزم. و مردانگی این جوانمرد را جواب بدهم .

از جا برخاستم. و رو به بیمه گذار کردم. گفتم باید ایشان بیمه نامه  ها را صادر کنند. من هم درخدمت هستم. تا اطلاعات کامل را دراختیار تان قرار دهم. و خدای ناکرده در صورت بروز خسارت پی گیر امورتان خواهم بود. و من این بیمه ها را  صادر نمی کنم .

مدیر عامل جا خورد. بعد از کلی کلنجار گفت شما انبارها را بیمه کنید. و کارخانه را آن جوانمردبیمه نماید .

مدیر عامل از این عمل من و همکارم بسیار خوشش آمد. و گفت خیلی خوب است که اخلاق حرفه ای را در کسب و کارمان رعایت کنیم. من لذت بردم از این احترامی که برای همدیگر قائل هستید.

الان نزدیک به چندین سال است  که من و این نماینده جوانمرد بیمه های این بیمه گذار را مشترک با هم انجام می دهیم.

نمی دانید که بیمه گذار از رفتار جوانمردانه این همکارم چقدر لذت برده بود. و در نزد سایر شرکایش هم این مطلب را بارها و بارها بیان کرده است .

این مطلبی که مطالعه فرمودید. تنها یک داستان کوتاه بیمه ای بیمه فروش نیست یک واقعیت است .

موفق باشید.

نویسنده : جهانشاه محرابیان

منبع : بیمه فروش

 

میانگین امتیاز ۵ / ۵. تعداد آرا: ۱

دیدگاهتان را بنویسید